ساعت از نيمه شب گذشته است، کوله بار سفر ميبندم. سفرهاي زيادي رفتهام، اما اين سفر با ديگر سفرهايم فرق دارد. براي آغاز هر سفري پايم را به استواري در گام برداشتن و فکرم را به پويا و منسجم عمل کردن و قلمم را به نگارش صحيح وقايع فراميخوانم. امشب حال و هواي دلم طور ديگري است.
آهنگ دلم غريبانه مينوازد و شور و اشتياق گام نهادن در اين سفر را در وجودم دوچندان کرده است. آخر صحبت از سفر به مناطق عملياتي هشت سال جنگ تحميلي سرزمينهاي خاموش است، سرزميني که شهداي زيادي غريبانه ولي سبکبال در آن پر کشيدند و همچنان غريب ماندند.
مناطق هشت سال جنگ تحميلي غرب کشور شايد به نامآشنايي سرزمينهاي نور در جنوب کشور نباشد و همچون شلمچه زائران زيادي را به سمت خود نکشانده باشد، اما هنوز بوي مسيحايي شهدا در هواي آن موج ميزند و بدون اغراق ميتوان بر آن نام وادي عشق را نهاد.
تانکها و سيمخاردارهاي باقيمانده از دوران جنگ و نخلهاي سوخته و سربريده جنوب را در کردستان نميتواني بيابي و تنها اين زبان راويان است که ميتواند عظمت ايثار و گذشتي را که در جايجاي اين سرزمين خلق شده در ذهن زائران به تصوير بکشد، چراکه کوچکترين نشاني از آن دوران سخت باقي نمانده است.
آري اينجاست که بايد با زبان و کلام شيوا به دور از هر دروغ و بزرگنمايي، بزرگمردي بزرگمردان اين ديار در طول سالهاي آتش و خون براي زائراني که از دور و نزديک به اين مناطق سر ميزنند بيان کرد.
صحبت از شهيد است و اعجاز نامش، صحبت از زنان و مرداني است که در سالهاي سخت دفاع مقدس بي هيچ چشمداشتي دل را به مسلخ عشق کشاندند و هشت سال در پشت خاکريز و خطوط مقدم در وادي استقامت معتکف شدند.
نخستين سفرم به سرزمينهاي نور نيست بارها توفيق سفر و زيارت سرزمينهاي نور جنوب و جبهههاي مياني را داشتهام ولي با اينکه زاده کردستان و اهل سرزمين شهداي خاموشم تا کنون مناطق جنگي استانم را نديده و زيارت نکردهام.
کولهبار سفر را براي بازديد از مناطق عملياتي کردستان ميبيندم و راهي سفر به سرزمين ايثار و شهادت ميشوم، گويي زمين هم، تکهاي از آسمان شده است اين را همه آنهايي که در اين مسير و سفر قرار ميگيرند، ميگويند.
راهي سرزمين نور ميشويم سرزميني که امروز ميثاقگاه و سجدهگاه عاشقاني است که براي زيارت و ميثاق دوباره با اين خاک که تبرک شده بدنهاي مطهر جوانان پاک و مخلص اين مرز و بوم است کوله بار سفر را ميبندند و به اميد گم شدن در حال و هواي شهدا ساعتها در اين مناطق به راز و نياز و دعا ميايستند.
اينجا سرزمين نور است سرزميني که در آن سالهاي سخت رزمندگان بيهيچ چشمداشتي و تنها با هدف دفاع از انقلاب و ارزشهاي آن با گوشت و خون خود پاسداري کردند. آنهايي که اصلاً خدايي بودند و آسمان برايشان کم بود.
غربتي عجيب فضا را در خود محصور کرده است، غربتي به بزرگي غريبي شهداي سرزمين شهداي خاموش.
قلههاي سر به فلک کشيده را که پنجه در پنجه آسمان کشيدهاند يکي پس از ديگر پشت سر ميگذاريم و در تمام لحظههاي گذر از کنار اين قلهها به شما و سختيهايي که کشيدهايد ميانديشم..
سوز سرماي استخوانسوز زمستان و داغي گرماي تابستان در اين کوه و کمر به تنهايي دل شير ميخواهد تا چه رسد به آنکه بعد از تحمل اين مشقت با دشمني تا دندان مسلح بخواهي مقابله کني.
بعد از طي مسيري طولاني در دل کوههاي سر به فلک کشيده به روستاي دزلي وارد ميشويم، روستايي که به برکت قدوم مقام معظم رهبري از هر نظر پيشرفتهتر از شهر است.
روستاي دزلي، روستايي با جاذبههاي بکر گردشگري؛ آري، اين تنها چيزي بود که تا قبل از آمدنم به اين سفر از اين روستا در ذهن داشتم، روستايي در فاصله 29 کيلومتري شهر مريوان.
و امروز بود که از زبان راوي شنيدم که در اواخر آذرماه 1359، 200 نفر از نيروهاي تحت امر«حاج احمد متوسليان»، شبانه به مواضع ضد انقلاب در اين نقطه حمله کرده و روستا را پاکسازي کردند.
مقام معظم رهبري در سال 59 به همراه گروهي عازم اين روستا شدند؛ به محض خروج ايشان از روستا به واسطه گزارش جاسوسان، دزلي آماج بمباران هوايي عراق قرار گرفت و افراد زيادي در اين واقعه به شهادت رسيدند.
روستايي آرام با مردماني ميهماننواز آرامي که در سايه ايثار و گذشت شهسواريها، کاظميها، چمرانها و... بدست آمده است.
آنهايي که رفتند تا ما سربلند بمانيم و به ايراني بودنمان بباليم و افتخار کنيم.
بازهم سوار ماشين ميشويم و به سخناني که راوي کاروان در مورد سختي آن روزها ميگويد گوش جان ميسپاريم...
و به تو و يارانت که چگونه براي تهيه آب و غذا بايد مسيرهاي سخت را پشت سر ميگذاشتي و بعد از فرسنگها راه که گاهي نرسيده به يارانتان در مسير ميمانديد و بدنهايتان در سرماي استخوان سوز يخ ميزد و يا از ارتفاعات به درهها سقوط ميکرديد و بازهم اين سختيها را متحمل ميشديد تا ايران، ايران بماند.
براي دقايقي چشمانم را ميبندم و در اين سکوت و آرامش به سالهاي نه چندان دور جنگ تحميلي سفر ميکنم، راوي سخن ميگويد و من تمام آن صحنهها را که بارها در کتابها و گاهي از زبان يادگاران دوران جنگ و جهاد شنيدهام مرور ميکنم و ميگويم شما کجا و ما کجا.
بياختيار چندين بار کجاييد اي شهيدان خدايي بلاجويان دشت کربلايي را زمزمه ميکنم، چشمانم سنگين ميشود.
صداي شليک گلولهها و الله اکبر در ميان کوهها ميپيچد، آسمان سراسر نور است و زمين از عظمت قدمهاي مسيحاييتان سر به سجده گذاشته است، تو را ميبينم که قامت نماز بستهاي و در ميان اين همه هياهو با خدايت راز و نياز ميکني و شايد اين آخرين نمازي است که بر زمين خاکي خواهي خواند.
در خود و نه در فضا گم ميشوم و از اين همه غربت و خاموشيت اشک ميريزم. ماشين که توقف ميکند، به خود ميآيم نميدانم آنچه ديدم خواب بود و اصلا چند دقيقه طول کشيد.
سالها از جنگ ميگذرد و اين نخستين باري است که به سرزمينهاي نور ديارم کردستان سفر ميکنم و غربت شهداي کردستان را لمس ميکنم، انگاه که در جلسات گفته ميشد، زدودن غربت از سيماي سرزمينهاي نور غرب کشور نگاه ملي ميخواهد و من بيتوجه به عمق اين گفته، تنها به نوشتن تيتري و خبري بسنده ميکردم امروز از اين همه کمکاري از خجالت در خود جمع ميشوم و اشک ميريزم.
پيچ و خمهاي دزلي را براي زيارت يادمان شهداي در دالاني پشت سر ميگذاريم و اين بار راهي مسير ميشويم.
دالاني ارتفاعاتي مرزي در 35 کيلومتري جنوب مريوان و 6 کيلومتري جنوب غربي روستاي دزلي است، نزديکترين شهر عراق يعني شهر خرمال در 10 کيلومتري اين ارتفاعات واقع شده است و اين منطقه در تاريخ 6 دي 1359 به همت نيروهاي ارتش، سپاه و پيشمرگان کرد از دست ضد انقلاب خارج شد.
ارتفاعات دالاني يکي از محورهاي مهم عملياتهاي «والفجر 10» و «محمد رسول الله (ص)» بود.
بعد زيارت اين نقطه يادماني به سمت باشماق ميرويم، مرزي ميان ايران و عراق در جنوب دره شيلر، 22 کيلومتري شمال غرب مريوان و در ناحيه شمالي ارتفاعات قوچ سلطان اين نقطه ديد بسيار خوبي به شهر پنجوين عراق در فاصله 5 کيلومتري دارد.
به گفته قاسمي راوي کاروان، «خانم شيخان» يکي از محورهاي اصلي عمليات والفجر 4 بود که در اوايل دوران دفاع مقدس چندين مرتبه مورد هجمه عراق قرار گرفت و چندين عمليات آفندي و پدافندي در ان انجام گرفته است.
خانم شيخان در جنوب دره شيلر و در 22 کيلومتري شمالغرب مريوان واقع شده است و ديد مناسبي به شهرپنجوين عراق و ارتفاعات کانيمانگا در خاک عراق دارد.
رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس از اين منطقه براي دسترسي به مناطق عملياتي «والفجر 9» استفاده ميکردند.
به گفته راوي کاروان، هر زمان که عملياتها در جنوب کشور قفل و يا بنا به دلايل مختلف لو ميرفت، براي به دست آوردن زمان و پرت شدن حواس دشمن در ساير نقاط کشور عملياتهايي از سوي رزمندگان جان برکف ايران اسلامي طراحي و پياده شده است، که برخي از عملياتهايي انجام گرفته در کردستان نيز از همين دست بوده است.
روستاي «قلعهجي» در 22 کيلومتري شهر مريوان از ديگر مناطق دستخوش تهديدات رژيم بعث بوده است که سري هم به آنجا ميزنيم، قاسمي براي آّشنا شدن بيشتر ما با منطقه قبل از رسيدن به مسير جسته و گريخته در مورد اين منطقه مباحثي را عنوان کرد و گفت: اين منطقه در دوران جنگ تحميلي طي دو مرتبه در اسفند سال 66 و بهار سال 67 هدف بمباران شيميايي دشمن بعثي قرار گرفته است.
زيارت شهداي گمنام در درياچه زريوار آخرين برنامه پيشبيني شده براي بازديد کاروان است، اتوبوس به سمت درياچه زريوار در فاصله 3 کيلومتري غرب مريوان حرکت ميکند تا زائران توقيف زيارت فرزندان گمنام روحالله بيابند و اوج ايثار و از خودگذشتگيهاي ياوران امام (ره) را که حتي براي دفاع از اسلام و انقلاب و لبيک به مقتدايشان از اسمشان نيز گذشتند و براي هميشه مانند رازي سر به مهر باقي مانده و جاودانه شدند.
مزار مطهر «4 شهيد گمنام دفاع مقدس» در جانب شرقي اين درياچه و در نزديکي سنگرهاي رزمندگان اسلام غربي سرزمين شهداي خاموش را دو چندان کرده است.
اينجا درياچه هميشه جوشان زريوار است، شايد به خروشاني اروند کنار در جنوب نباشد و نشاني از توپ و تانک در آن نبيني، ولي غربت اين شهدايي که بدون هيچ نام نشاني همچون نگيني آبي در کنار درياچه ميدرخشند، عظمت و تلاقي اين نقطه را به آسمان رحمت الهي به خوبي نشان ميدهد.
اينجا همانجايي است که تنها با زبان اشک ميتواني با شهداي بينام و نشان زريوار سخن بگويي، زباني که احتياج به هيچ تفسيري ندارد و ترجمان آن دلتنگي براي شهداست.
شهداي گمنامي که در حقيقت بزرگمردان هميشه جاودان تاريخ هستند کساني که حتي مرگ از آنها گريزان است، روحهاي بزرگي که به عشق روحالله، حتي از نامهاي زمين خود گذشتند و بيهيچ قيد و بندي به دنيا، تا عرش پر گشودند.
کاروان ديگري هم به ما ميپيوند مسافراني از بهزيستي استان مازندران که نوحهکنان بر سر و سينه ميزنند و همچون مادري که سالها در عشق ديدار فرزند تاب و توان از دست دادهاند، خود را بر سر مزار شهدا ميرسانند و در غريبيشان اشک ميريزند.
از اين همه غربت و بينام و نشانيتان اشک در چشمانم جمع ميشود، از بيخبري و فراقي که مادرانتان از دوريتان کشيدند و رنج اين همه سال که بر سينه دارند، با صداي مسئول کاروان که بانگ رفتن سر داده به خود ميآيم و به اميد آنکه دوباره دعوتمان کني قصد رفتن ميکنم و در حالي که مسير رفته را از کنار درياچه باز ميگردم ميگويم: من کجا و تو کجا؟!
امروز که بر خاکي که روي آن افتاده بودي قدم گذاشتم، با تو پيمان ميبندم که کولهبار گناهانم را همانجا روي زمين بگذارم و همان عهدي را که تو و يارانت با خدا بستيد، ببندم. تا شايد من هم مثل تو پرواز کنم و به آسمانيها بپيوندم و همانگونه که سيد شهيدان اهل قلم خواست، بخواهيم «کربلا ما را نيز در خيل شهيدان بپذير».